خدا تنها پارتیِ به بهشت رفتن است..
مادرم بارش را زمین گذاشت و من آغاز شدم..
پ.ن1: 24 امشب هم گذشت و من آغاز 24 سالگیم را تجربه می کنم
پ.ن2: چی شد که این شد : درست در همین دقایق، 1 بامداد من از تاریک خونه ظاهر شدم ، یک کاکل پسر تپل و موفرفری ( من هنوز دنبال این کاکلام کجاست؟) امروز بیست و چهار سال از اون شب میگذره و من یک بزغاله 24 ساله شدم (سال 70 سال بُز بوده) نصف اون روز من نیو فولدر بودم تا اینکه پدرم من رو جمشید صدا زد (تاثیرات فیلم ها بوده احتمالا) ، مادرم محمد تا اینکه داییِ معلوم نیست از کجا بی خبر خورد به دَر اومد تو بزارین امید ، امید خوبه ( بخاطر داشتن خواهری به اسم آرزو ) خلاصه ما با نام امید به عالم هستی سلام کردیم.چشم من
۱. بین شادی و غم
تضادی همانند سبز و آبی ست
سبز تو ، آبی من
اما
نگاه ما به یکدیگر ، یکرنگ است ؛ آبی لاجوردی من..
.
چشم تو
۲. چشمانت عجب گیرایی دارد
وقتی دو نگاهمان بهم گره خورد
گره از دلمان گشود
و سکوت
تنها در نگاه تو جاری شد..
پ.ن1: هم سرم درد میکنه هم فکرم ، فکر هم میتونه دردش بگیره مثه همین الان
پ.ن2: از اینکه همه مردا پادشاهن و همسرانشان تاج آن شکی نیست چرا؟ بگو چرا؟ خو چرا؟ آخه تاج نباشد پادشاه نباشد ؛ پول هم نباشد همسر هم نباشد ؛ نخند بابا خنده دار نیست
پ.ن3: تقدیم به تاجم (آینده) که قرارِ با دست های مشترکمون خودمون رو تشویق کنیم؛ سلام کن عزیزم ؟ سَـــلام ؛ نگو که سلام نکردیُ...